جدول جو
جدول جو

معنی لب لغر - جستجوی لغت در جدول جو

لب لغر
مچاله شده، له شده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(لَ)
نام دریاچه ای به ترکستان شرقی. (تاریخ مغول ص 8)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
کمی شور
لغت نامه دهخدا
(لَ شَ / شِ کَ)
لب چاک. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ)
دهی جزء دهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز، واقع در سی هزارگزی جنوب باختری سراسکند و پنج هزارگزی خط آهن میانه به مراغه. کوهستانی، معتدل و دارای 203 تن سکنه. آب آن از چشمه و رود. محصول آنجا غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بُ غُ)
شهری است صقالبه را بسمت شمال، بسیار سردسیر که عامه آن را بلغار گویند. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به بلغار و بلغارستان شود، شکلک، و بازخمانیدنی است از ابوالفرج. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
ای بلفرخج ساده همیدون همه فرخج
نامت فرخج و کنیت ملعون بلفرخج.
لبیبی
لغت نامه دهخدا
(بُ غُ)
مخفف بلغور است که گندم پختۀ دلیده کرده باشد. آش گندم. (شرفنامۀ منیری). شایدلهجه ای عامیانه در بلغور است. رجوع به بلغور شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لب شور
تصویر لب شور
اندک شور
فرهنگ لغت هوشیار
لب چاک لب شکری: لب شکر گشته ای که تا دانند جای دندان شکستنت خالی است. (میر معصوم تجلی آنند. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
آواز از سویی بسویی رفتن یعنی چنانکه هندوانه فاسد هنگامی که آنرا حرکت دهند و آواز آب در شکم یا آواز آب در مشک چون آنرا بجنبانند
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز در هم شکسته و در هم کوفته عموما، گندم و جو نیم پخته که آنرا در آسیا انداخته شکسته باشند خصوصا، آشی که از گندم مذکور پزند، سخنان بزرگ حرفهای قلمبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لب شور
تصویر لب شور
دارای شوری اندک
فرهنگ فارسی معین
لش، شلخته، وارفته
فرهنگ گویش مازندرانی
تمشک، نرم، ملایم، خیلی چاق و شلخته
فرهنگ گویش مازندرانی
لبریز
فرهنگ گویش مازندرانی